بازار سیاه

تعرفه تبلیغات در سایت

آتشی روشن می‌کنم و دور‌ آن ستارگان را جمع می‌کنم،‌ دست ابر‌ها را می‌گیرم و به بهای آب شدنشان هم گرد آتش می‌آورم، ماه را از بستر آفتاب می‌کشانم و سکوت شب را صدای امشب می‌کنم، برف حتی ببارد امشب، برف را هم هیزم‌ امشب می‌کنم! همه و همه را می کنم تا یک چیز را ببینند، همه شان را یکجا جمع می‌کنم تا شاهد سوگند امشب باشند، سوگند به اینکه زیباترین چیز دنیا تو هستی شاهزاده!

نویسنده : بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 22:20
برچسب‌ها :

پشت فرمان زندگی‌ات نشسته‌ای و یادت می‌آید ماه‌هاست که پیچ موزیک را باز نکرده‌ای. بالا و پایین‌های جاده دیگر نمی‌ترساند تو را، درختان کنار راه را دیگر نمی‌شماری! برف ببارد و باران بیاید، آسمان آفتاب داشته باشد یا باد، تو نه می‌بینی و نه می‌شنوی!

یک‌ لحظه ساکت باش، پشت در چیزی هست ... می‌بینی ... پس از جایت بلند شو و دست افسردگی را بگیر و بنشین کنارش، مهمانی است که شاید هم‌خانه‌ات شود این‌روزها!

نویسنده : بازدید : 95 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 20:11
برچسب‌ها :
برای تو دیگر نمی‌نویسم چون نوشتن برایت سخت‌ترین کار دنیاست. روحم دیگر سر انتخاب واژه‌ها یاری‌ام نمی‌دهد. جسمم بهانه می‌آورد و از دستم فرار می‌کند. برای تو نمی‌نویسم دیگر، چون نوشتن برای تو کار خدایانی است که از پس هر کاری برمی‌آیند، من دیگر برای تو‌ نمی‌نویسم، چون من خدا نیستم و از پس این همه بغض برنمی‌آیم. مرا ببخش اما نوشتن دیگر کار من نیست، پیر شده‌ام از حسرتت و دنبال یک‌ گوشه برای آه کشیدن و خندیدن به روزهایی که پیشم بودی و دستانم را سمت تو دراز نمی‌کردم. مرا ببخش اما عصبانی‌ام از خودم، از تو و دیگر نوشتن کار من نیست.
نویسنده : بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 13:45
برچسب‌ها :

از وقتی که تو رفتی، من یاد گرفتم گاهی وقت ها سخت ترین کار دنیا، پیدا کردن جایی ست برای گریه کردن!
نویسنده : بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 4:42
برچسب‌ها :

فکر می کردم درمانم و نه درد. فکر می کردم برای تو روزم و نه شب. فکر می کردم یک جرعه آبم برایت، وسط یک شب داغ تابستان وقتی از تشنگی بیدار می شوی‌. فکر می کردم سایه ام برایت، نه نصف روز بلکه تمام روز. فکر می کردم دفتر خاطرات مان نه صد برگ و دویست برگ، بلکه ناتمام برگ دارد.

حالا ... از صخره ای هل داده ای مرا که وسط زمین و هوا گیر افتاده ام، نه نجاتم می دهند و نه به زمین می رسم تا بمیرم! 

نویسنده : بازدید : 174 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 4:42
برچسب‌ها :

اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن. دیگر مهم نیست بودن یا نبودن، دوست داشتن یا نداشتن. آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند. و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه می‌کنی و نگاه می‌کنی.

صادق هدایت

                                                        

نویسنده : بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 4:42
برچسب‌ها :

لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود
حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت

سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم
سیب را دید! ولی دلهره را دوست نداشت

تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد
گفت یک... گفت دو... افسوس سه را دوست نداشت

من تو خط موازی؟ نرسیدن؟ هرگز
دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت

درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که
از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت

نویسنده : بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:21
برچسب‌ها :

نداشتنت شبیه هیچ شکلی از بدبختی در دنیا نیست. آن بدبختی که وقتی موهایت را محکم از پشت میبندی دیگر تمام می شود. انگار آن کِش موهایت را دور بدبختی هایم گره میزنی و همه چیز دوباره آرام می شود. موهایی که به پشت کشیده می شوند و انگار لا به لای شان رودهایی است که مشت مشت آب تازه بر صورتم می زنند. و غربت من درست آن لحظه ای آغاز می شود که تکه ای از آن زلف تو شیطنت را آغاز کند و از لای گیره سفت موهایت خلاص شود!

نویسنده : بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:21
برچسب‌ها :

تو پرنده ی مهاجر کدامین سرزمینی که حتی سکوتت لیاقتش بیشتر از فریادت است. تو ماه کدام سیاره ای که شبت روشن تر از روزهای سیاره ی ماست؟ تو شعر کدام دیوان هستی که ورق زدن حتی آهنگین تر از بیت بیت شاهنامه است؟! تو را از چه ساخته اند که غبار زمان که رویت می نشیند دیگر هوس خانه تکانی به صاحبت را نمی دهد!

نویسنده : بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:21
برچسب‌ها :

و عشق تو ریسمانی بود که تا آسمان میرفت. حالا چه فرقی می کند باشی یا نباشی، آسمان تو همیشه برای من آبی و صاف است. چه فرقی می کند رفتنت را به رخ من بکشی، وقتی سال ها نبودی و این عشق را من، بی تو آبستن شده بودم. بی تو بزرگش کردم، بی تو آب دادمش، بی تو سبز کردمش! مرا از نداشتنت نترسان که من مبصر مدرسه ی صبر سرزمین عشق توام.

نویسنده : بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:21
برچسب‌ها :

پر مخاطب ها

    خبرنامه

    عضویت

    نام کاربري :
    رمز عبور :